بدون مقام معظم رهبری چه بر سر جمهوری اسلامی خواهد آمد؟
شاید تصور اینکه حکومتی در ایران بر سر کار باشد که دینی نباشد در شرایط فعلی، مطلوب بسیاری از ایرانیان باشد چرا که 30 سال نظام دینی و ادعای یکی بودن دیانت وسیاست اکنون به واپسین روزهای حیات خود نزدیک میشود نه از باب حوادث پیش آمده ی پس از انتخابات و نپذیرفتن خواست و "انتخاب" مردم بلکه از آن جهت که امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به تغییرات اساسی به امری مقاومت ناپذیر تبدیل گشته است که شاهد این مدعا را می توان در تلاش سیری ناپذیر ایرانیانی یافت که با نام جنبش سبز در تکاپوی دستیابی به "حق مسلم" خود هستند و گوئی جمهوری اسلامی هم در همان سراشیبیی گام بر میدارد که زمانی رهبران سرشناسی در تاریخ جهان همچون گورباچف به سرعت برق و باد خود را در انتهای دره ی آن یافتند که بازگشت به قله ای که بر فراز آن بر مردمانشان دیر زمانی فرمانروائی میکردند آرزوئی بس عبث می نماید.
نظام دینی ایران هم امروزه در سراشیبی سقوطی قرار دارد که شیبش و سرعت گام برداشتن رهبرانش چنان است که روندگانش را مجال اندیشیدن به بازگشت به ایستگاههای قبلی را هم نمیدهد چه رسد به اینکه بخواهند سری به عقب بچرخانند و جای پای اعمال پیشینشان را ببیند وبدنبال فرصتی برای اصلاح آن کرده و عمل به آن ناکرده هائی باشند که شاید ولو برای کوتاه زمانی به دره افتادنشان را به تعویق بیندازند.اما گذری برشتاب دهنده های این سقوط به اعماق تاریخ ، ما را به زمان پایان حیات جمهوری اسلامی بهتر رهنمون میسازد.
بی شک نظامی که بر پایه ی فردگرائی و نه قانون گرائی استوار است سرنوشت سقوط و اوجش به حضور فردهائی وابسته است که بودن یا نبودن آنها همان بودن یا نبودن آن حکومت را رقم میزند و نظام جمهوری اسلامی از همین دسته است.نظامی که بر پایه ی ولایت فقیه استوار گردیده است اگرولایت فقیه اش را به هر دلیلی از دست بدهد آنچه که باقی میماند ساختاریست که همچون اندامی بی سر به اینسو و آنسو می رود تا آرام بگیرد و چه بسا این آرام گرفتن همراه با نابودی و ضربه زدن به خود باشد همچون مرغی بی سر که به در و دیوار میکوبد و پایان آن دست و پا زدنها چیزی جز از پا افتادن نیست چیزی که اگر بخواهیم تنها آن را در مورد جمهوری اسلامی و ولایت فقیه اش تصور کنیم جز فروپاشی چیز دیگری نخواهد بود.
بیائید فرض کنیم ولایت فقیه که امروزه از زبان وفادارانش ستون خیمه ی جمهوری اسلامی بشمار میرود تنها چند صباحی به "ولی بودنش" عمل نکند یا به زبان ساده تر توانائی حکومت کردن و رهبری را نداشته باشد یا حضور فیزیکی وی ملموس نباشد آنگاه چه سرنوشتی در انتظار کل آن نظام خواهد بود؟ برای پاسخ به این پرسش باید ببینیم که این "نظام ولائی" به چه میزان به تک تک اجزاء جامعه ی خود وابسته است یا به دیگر سخن آیا چنان ارتباط تنگاتنگی بین رهبر و مردم وجود دارد که بدون رهبر ، مردم به نظام برخاسته از چنین دیدگاهی وفادار بمانند و آن را به سر منزل مقصود برسانند؟ شاید اعتراضات گسترده ی مردم به نتایج انتخابات علیرغم پافشاریهای رهبر جمهوری اسلامی بر درستی نتایج این انتخابات و عدم پذیرش این اصرارها از سوی مردم خود شاهدی باشد بر پاسخ منفی به پرسش گفته شده.
از سوی دیگرهر چند اظهارات علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی از دید طرفدارانش فصل الخطابیست برای "همگان". اما آیا این "همگان" به آن شمارگانی هستند که بتوان از واژه ی "فصل الخطاب" برای عمق نفوذ کلام وی بهره برد؟ باز هم اگر نگاهی به تداوم اعتراضات ایرانیان در خیابانها و رسانه های همگانی و فضای مجازی بزنیم این پرسش هم با پاسخ منفی مواجه میشود.پس نتیجه اینکه نه رهبر امروز جمهوری اسلامی "فصل الخطاب" است و نه مردم به آن اعتماد دارند و گفته هایش را میپذیرند ، هر چند در مورد زمان آغاز این "بی اعتمادی" نمیتوان با قاطعیت سخن گفت و در این کوتاه مجال هم نمیگنجد که حرفی بزنیم.اما حال تکلیف این رهبر و ادامه ی حیات نظامی که بر پایه ی رهبری یک فرد استوار است به کجا می انجامد؟آیا مردمان این دیار منتظر فردی دیگر از همین "جنس" خواهند بود؟ آیا مردم راه خود را خواهند رفت و بدنبال شیوه های دیگری خواهند بود که پایه هایش از "جنس" دیگری باشد؟و سوال مهمی که مقصود این نوشته است:تکلیف این "نظام" چه خواهد شد؟آیا این نظام هم به حیاتش ادامه خواهد داد ولو بسیاری از مردمانش به آن اعتقادی نداشته باشند؟تکلیف وفاداران به نظام چیست و آنها آیا به خواست مردمانشان تن خواهند داد؟آیا کارگزاران این نظام فروپاشی آن را خواهند پذیرفت؟این اندام بی سر آیا دست و پا خواهد زد تا زنده بماند یا دست و پا زدنش با مرگش همراه خواهد بود؟آیا آنانی که در این نظام به رهبرشان وابسته بودند و حیات خود را در گرو حیات و سرپا بودن رهبرشان میدیدند در نبود وی فرو نخواهند ریخت؟آیا این سیب کرم خورده ای که تلنگر آخرش را از مردمش خورده و در حال از هم پاشیدن است کرمهایش به بیرون نخواهند ریخت و زیر دست و پا له نخواهند شد؟
شاید بتوان اینگونه تصور کرد که اگر رهبر فعلی جمهوری اسلامی به هر دلیلی اعم از طبیعی یا قانونی یا شرعی حضور فیزیکی نداشته باشد(البته شایعات بیماری و ناتوانی در اجرای وظایفش هم مزید برعلت است برای چنین فرضی)وفادارانش کس دیگری را برنخواهند گزید که داستان مراد و مرید بودنشان ادامه یابد چرا که نه چنین کسی در شرایط کنونی ایران وجود دارد که بخواهد جا پای رهبر فعلی جمهوری اسلامی بگذارد هم از این جهت که امکان پذیرش آن از سوی مردم وجود ندارد وهم از این بابت که چنین فردی که همه ی "دلباختگان" آن رهبر سابق بر روی او اجماع کنند وجودش بسیار دور از انتظار است چرا که این "خانه ی عنکبوتی" سالها برای برپا کردنش خونها ریخته شده و حقها پایمال گشته است و دستکم "فرد" تازه از راه رسیده باید چند صباحی را صبر پیشه کند تا آن مسیر دیگر باره برای او هم طی شود تا همراهان، او را حتی اگر هم از ابتدا ملازم "سابق" بوده باشد لیاقتش را بیازمایند و آن جلال و جبروت فرد قبلی را هم داشته باشد و از سوی دیگر حتی برای یک روز هم اگر این وضع بوجود بیاید چون این نظام چنان به رهبرش وابسته شده که بدون وی نظام جمهوری اسلامی را نمیتوان تصور کرد پس در صورت نبودن رهبر ، سقوط جمهوری اسلامی به اعماق تاریخ، قطعی خواهد بود.البته در این میان پیش از دیگران این محمود احمدی نژاد خواهد بود که همین حالا هم از کمترین حمایت از سوی اطرافیان رهبر برخوردار است و اگر نبود حمایتهای رهبر جمهوری اسلامی ، او از سوی "اصولگرایان"استیضاح میشد و کنار میرفت تا حیات جمهوری اسلامی را تضمین کند چرا که بسیاری از وابستگان نظام ، احمدی نژاد را "تنها" عامل این نابسامانیها میدانند (که البته او تنها عامل نبوده و باز هم راه را به بیراهه رفته اند) و در اولین مجال پس از نبودن رهبر ، رئیس جمهور "خود خواسته" بی درنگ از سوی هم مسلکان و وابستگان نظام جمهوری اسلامی کنار گذاشته خواهد شد تا شاید در فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ولو برای اندک زمانی وقفه ای ایجاد شود.
اما قطع به یقین تاریخ ایران امروز در حساسترین زمان برای تصمیم گیری خود قرار دارد چرا که خودآگاهی سیاسی مردم ایران به جائی رسیده است که نخبگان جامعه را بدنبال خود میکشد و روشنفکران در ایران امروز دنباله رو مردم هستند و دیگر از خط دهی های مرسوم در هدایت مردم به اینسو و آنسو و پیروی از این مرام و آن مسلک و نسخه پیچیهای نخبگان دیگر کمتر خبری هست و این خود نویدگر "بلوغ سیاسی " ایرانیان است و خودبخود این امید را در دل همگان زنده ساخته است که پس از قرنها تلاش برای یافتن شیوه ای پیشرو برای اداره ی جامعه ، این سرزمین کهن با کوله باری از تجربه ی تاریخی خود میرود که همچون پیری سپیدموی ، زندگی تازه ای را آغاز کند که آزادی ، رفاه و سربلندی واقعی مردمانش را رقم بزند و باید که آینده ی نسلهای پس از خود را در مسیر کمال و تعالی انسانی قرار دهد.بدیهیست که در این بزنگاه تاریخی که در آن ، این "مردم" هستند که راه و رسم و شیوه ی اداره ی جامعه شان را خود بر میگزینند دیگر مجالی برای اشتباه کردن و "آری" گفتن ناآگاهانه وجود ندارد که البته تاریخ خود بیانگر این تکرارناپذیر بودنست زیرا که تجربه ی انواع مدلهای حکومتی در ایران این پختگی و رویکرد را به ایرانیان بخشیده است که طرحی نو دراندازند و کاخی بلند پی افکنند که از هر آسیب و گزندی در امان باشد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر