۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

بدون مقام معظم رهبری چه بر سر جمهوری اسلامی خواهد آمد؟

بدون مقام معظم رهبری چه بر سر جمهوری اسلامی خواهد آمد؟

شاید تصور اینکه حکومتی در ایران بر سر کار باشد که دینی نباشد در شرایط فعلی، مطلوب بسیاری از ایرانیان باشد چرا که 30 سال نظام دینی و ادعای یکی بودن دیانت وسیاست اکنون به واپسین روزهای حیات خود نزدیک میشود نه از باب حوادث پیش آمده ی پس از انتخابات و نپذیرفتن خواست و "انتخاب" مردم بلکه از آن جهت که امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به تغییرات اساسی به امری مقاومت ناپذیر تبدیل گشته است که شاهد این مدعا را می توان در تلاش سیری ناپذیر ایرانیانی یافت که با نام جنبش سبز در تکاپوی دستیابی به "حق مسلم" خود هستند و گوئی جمهوری اسلامی هم در همان سراشیبیی گام بر میدارد که زمانی رهبران سرشناسی در تاریخ جهان همچون گورباچف به سرعت برق و باد خود را در انتهای دره ی آن یافتند که بازگشت به قله ای که بر فراز آن بر مردمانشان دیر زمانی فرمانروائی میکردند آرزوئی بس عبث می نماید.

نظام دینی ایران هم امروزه در سراشیبی سقوطی قرار دارد که شیبش و سرعت گام برداشتن رهبرانش چنان است که روندگانش را مجال اندیشیدن به بازگشت به ایستگاههای قبلی را هم نمیدهد چه رسد به اینکه بخواهند سری به عقب بچرخانند و جای پای اعمال پیشینشان را ببیند وبدنبال فرصتی برای اصلاح آن کرده و عمل به آن ناکرده هائی باشند که شاید ولو برای کوتاه زمانی به دره افتادنشان را به تعویق بیندازند.اما گذری برشتاب دهنده های این سقوط به اعماق تاریخ ، ما را به زمان پایان حیات جمهوری اسلامی بهتر رهنمون میسازد.

بی شک نظامی که بر پایه ی فردگرائی و نه قانون گرائی استوار است سرنوشت سقوط و اوجش به حضور فردهائی وابسته است که بودن یا نبودن آنها همان بودن یا نبودن آن حکومت را رقم میزند و نظام جمهوری اسلامی از همین دسته است.نظامی که بر پایه ی ولایت فقیه استوار گردیده است اگرولایت فقیه اش را به هر دلیلی از دست بدهد آنچه که باقی میماند ساختاریست که همچون اندامی بی سر به اینسو و آنسو می رود تا آرام بگیرد و چه بسا این آرام گرفتن همراه با نابودی و ضربه زدن به خود باشد همچون مرغی بی سر که به در و دیوار میکوبد و پایان آن دست و پا زدنها چیزی جز از پا افتادن نیست چیزی که اگر بخواهیم تنها آن را در مورد جمهوری اسلامی و ولایت فقیه اش تصور کنیم جز فروپاشی چیز دیگری نخواهد بود.

بیائید فرض کنیم ولایت فقیه که امروزه از زبان وفادارانش ستون خیمه ی جمهوری اسلامی بشمار میرود تنها چند صباحی به "ولی بودنش" عمل نکند یا به زبان ساده تر توانائی حکومت کردن و رهبری را نداشته باشد یا حضور فیزیکی وی ملموس نباشد آنگاه چه سرنوشتی در انتظار کل آن نظام خواهد بود؟ برای پاسخ به این پرسش باید ببینیم که این "نظام ولائی" به چه میزان به تک تک اجزاء جامعه ی خود وابسته است یا به دیگر سخن آیا چنان ارتباط تنگاتنگی بین رهبر و مردم وجود دارد که بدون رهبر ، مردم به نظام برخاسته از چنین دیدگاهی وفادار بمانند و آن را به سر منزل مقصود برسانند؟ شاید اعتراضات گسترده ی مردم به نتایج انتخابات علیرغم پافشاریهای رهبر جمهوری اسلامی بر درستی نتایج این انتخابات و عدم پذیرش این اصرارها از سوی مردم خود شاهدی باشد بر پاسخ منفی به پرسش گفته شده.

از سوی دیگرهر چند اظهارات علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی از دید طرفدارانش فصل الخطابیست برای "همگان". اما آیا این "همگان" به آن شمارگانی هستند که بتوان از واژه ی "فصل الخطاب" برای عمق نفوذ کلام وی بهره برد؟ باز هم اگر نگاهی به تداوم اعتراضات ایرانیان در خیابانها و رسانه های همگانی و فضای مجازی بزنیم این پرسش هم با پاسخ منفی مواجه میشود.پس نتیجه اینکه نه رهبر امروز جمهوری اسلامی "فصل الخطاب" است و نه مردم به آن اعتماد دارند و گفته هایش را میپذیرند ، هر چند در مورد زمان آغاز این "بی اعتمادی" نمیتوان با قاطعیت سخن گفت و در این کوتاه مجال هم نمیگنجد که حرفی بزنیم.اما حال تکلیف این رهبر و ادامه ی حیات نظامی که بر پایه ی رهبری یک فرد استوار است به کجا می انجامد؟آیا مردمان این دیار منتظر فردی دیگر از همین "جنس" خواهند بود؟ آیا مردم راه خود را خواهند رفت و بدنبال شیوه های دیگری خواهند بود که پایه هایش از "جنس" دیگری باشد؟و سوال مهمی که مقصود این نوشته است:تکلیف این "نظام" چه خواهد شد؟آیا این نظام هم به حیاتش ادامه خواهد داد ولو بسیاری از مردمانش به آن اعتقادی نداشته باشند؟تکلیف وفاداران به نظام چیست و آنها آیا به خواست مردمانشان تن خواهند داد؟آیا کارگزاران این نظام فروپاشی آن را خواهند پذیرفت؟این اندام بی سر آیا دست و پا خواهد زد تا زنده بماند یا دست و پا زدنش با مرگش همراه خواهد بود؟آیا آنانی که در این نظام به رهبرشان وابسته بودند و حیات خود را در گرو حیات و سرپا بودن رهبرشان میدیدند در نبود وی فرو نخواهند ریخت؟آیا این سیب کرم خورده ای که تلنگر آخرش را از مردمش خورده و در حال از هم پاشیدن است کرمهایش به بیرون نخواهند ریخت و زیر دست و پا له نخواهند شد؟

شاید بتوان اینگونه تصور کرد که اگر رهبر فعلی جمهوری اسلامی به هر دلیلی اعم از طبیعی یا قانونی یا شرعی حضور فیزیکی نداشته باشد(البته شایعات بیماری و ناتوانی در اجرای وظایفش هم مزید برعلت است برای چنین فرضی)وفادارانش کس دیگری را برنخواهند گزید که داستان مراد و مرید بودنشان ادامه یابد چرا که نه چنین کسی در شرایط کنونی ایران وجود دارد که بخواهد جا پای رهبر فعلی جمهوری اسلامی بگذارد هم از این جهت که امکان پذیرش آن از سوی مردم وجود ندارد وهم از این بابت که چنین فردی که همه ی "دلباختگان" آن رهبر سابق بر روی او اجماع کنند وجودش بسیار دور از انتظار است چرا که این "خانه ی عنکبوتی" سالها برای برپا کردنش خونها ریخته شده و حقها پایمال گشته است و دستکم "فرد" تازه از راه رسیده باید چند صباحی را صبر پیشه کند تا آن مسیر دیگر باره برای او هم طی شود تا همراهان، او را حتی اگر هم از ابتدا ملازم "سابق" بوده باشد لیاقتش را بیازمایند و آن جلال و جبروت فرد قبلی را هم داشته باشد و از سوی دیگر حتی برای یک روز هم اگر این وضع بوجود بیاید چون این نظام چنان به رهبرش وابسته شده که بدون وی نظام جمهوری اسلامی را نمیتوان تصور کرد پس در صورت نبودن رهبر ، سقوط جمهوری اسلامی به اعماق تاریخ، قطعی خواهد بود.البته در این میان پیش از دیگران این محمود احمدی نژاد خواهد بود که همین حالا هم از کمترین حمایت از سوی اطرافیان رهبر برخوردار است و اگر نبود حمایتهای رهبر جمهوری اسلامی ، او از سوی "اصولگرایان"استیضاح میشد و کنار میرفت تا حیات جمهوری اسلامی را تضمین کند چرا که بسیاری از وابستگان نظام ، احمدی نژاد را "تنها" عامل این نابسامانیها میدانند (که البته او تنها عامل نبوده و باز هم راه را به بیراهه رفته اند) و در اولین مجال پس از نبودن رهبر ، رئیس جمهور "خود خواسته" بی درنگ از سوی هم مسلکان و وابستگان نظام جمهوری اسلامی کنار گذاشته خواهد شد تا شاید در فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ولو برای اندک زمانی وقفه ای ایجاد شود.

اما قطع به یقین تاریخ ایران امروز در حساسترین زمان برای تصمیم گیری خود قرار دارد چرا که خودآگاهی سیاسی مردم ایران به جائی رسیده است که نخبگان جامعه را بدنبال خود میکشد و روشنفکران در ایران امروز دنباله رو مردم هستند و دیگر از خط دهی های مرسوم در هدایت مردم به اینسو و آنسو و پیروی از این مرام و آن مسلک و نسخه پیچیهای نخبگان دیگر کمتر خبری هست و این خود نویدگر "بلوغ سیاسی " ایرانیان است و خودبخود این امید را در دل همگان زنده ساخته است که پس از قرنها تلاش برای یافتن شیوه ای پیشرو برای اداره ی جامعه ، این سرزمین کهن با کوله باری از تجربه ی تاریخی خود میرود که همچون پیری سپیدموی ، زندگی تازه ای را آغاز کند که آزادی ، رفاه و سربلندی واقعی مردمانش را رقم بزند و باید که آینده ی نسلهای پس از خود را در مسیر کمال و تعالی انسانی قرار دهد.بدیهیست که در این بزنگاه تاریخی که در آن ، این "مردم" هستند که راه و رسم و شیوه ی اداره ی جامعه شان را خود بر میگزینند دیگر مجالی برای اشتباه کردن و "آری" گفتن ناآگاهانه وجود ندارد که البته تاریخ خود بیانگر این تکرارناپذیر بودنست زیرا که تجربه ی انواع مدلهای حکومتی در ایران این پختگی و رویکرد را به ایرانیان بخشیده است که طرحی نو دراندازند و کاخی بلند پی افکنند که از هر آسیب و گزندی در امان باشد .

بدون

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

در تصویب کلیات طرح تحول اقتصادی ردپای مقام معظم رهبری دیده شد

پس از انتخابات مناقشه برانگیز خرداد ماه امسال که در پی آن محمود احمدی نژاد خود را رئیس جمهور ایران نامید دو اتفاق مهم مجلس و دولت را در راس اخبار داخلی قرار داد اولین موضوع ، رای اعتماد مجلس به کابینه ی محمود احمدی نژاد بود که در طی آن ، مجلس با "رای بالا" بسیاری از اعضای معرفی شده ی دولت برآمده از انتخابات را روانه ی پاستور کرد.اما اتفاق دوم مربوط به طرح هدفمند کردن یارانه ها بود که طی یکی دو روز گذشته بر اساس تصمیم مجلس نشینان ، کلیات آن به تصویب رسید تا یکی از مهمترین طرحهای "30 تا 50 سال گذشته " به مراحل اجرائی خود نزدیک شود.طرحی که معمار اصلی آن رئیس دولت نهم عزمش را بر اجرای آن گذاشته تا به قولی بتواند اقتصاد کشور را همانند یک جراح "زبردست" جراحی کند و تومور سرطانی یارانه ها را از درونش بیرون بکشد و اقتصاد بیمار ایران را سلامت و سرزنده به زندگی بازگرداند.
اما نکته ی بسیار حیاتی در رای " بالای" مجلسیها به کلیات این طرح از نکات تامل برانگیز جلسه ی یکشنبه ی مجلس بود.چرا که دی ماه 87 و همزمان با ارائه ی طرح در مجلس بود که نمایندگان شاخصی همچون علی لاریجانی رئیس مجلس ، احمد توکلی و عبداللهی و مصباحی مقدم با قاطعیت ضعفهای این طرح دولت را در مصاحبه ها و اظهارنظرهای گاه و بیگاهشان برمیشمردند و حتی در پاره ای از موارد پافشاری محمود احمدی نژاد را برای اجرای آن "غیر کارشناسی" و "نسنجیده" میخواندند و از اجرائی نبودن آن سخنها سر میدادند و آن را همراه با "شوک تورمی" میدانستند و حتی کار تا بدانجا بالا گرفت که در زمانی که دولت نهم سرگرم جمع آوری اطلاعات اولیه ی خانوارها برای اجرای قطعی آن بود با بی اعتنائی از " مسکوت گذاشتن" آن سخن به زبان میراندند. و در همان ایام بود که عده ای از نمایندگان منجمله عبداللهی سرگرم جمع آوری امضاء برای برگزاری رفراندوم در روز رای گیری انتخابات ریاست جمهوری شدند تا بقول خودشان طرحی را که تبعات سنگینی بر معیشت مردم بهمراه دارد به خود مردم واگذار کنند تا "حق" داشته باشند که در مورد آن تصمیم گیری کنند. در همان زمانها بود که احمد توکلی از 15 سوال کارشناسان اقتصادی در مورد طرح تحول اقتصادی سخن گفت که دولت باید آنها را بعنوان مهمترین دغدغه های نمایندگان و صاحبنظران اقتصادی پاسخ بگوید تا ابعاد گوناگون طرح تحول برای نمایندگان روشن شود و از سوی دیگر لاریجانی رئیس مجلس بود که در شهریار گفت که مجلس "طرحهای تورم زا" را بهیچوجه تصویب نخواهد کرد. اما در اندک زمانی ورق برگشت و محمود احمدی نژاد باز هم همانند جلسات رای اعتماد مجلس به کابینه اش ، "رای بالای" مجلس را بدست آورد تا طرح به مرحله ی عملیاتی شدن بسیار نزدیک شود.
صرفنظر از تبعات و سود و زیانهای ناشی از اجرای این طرح در کشور و میزان موفقیت یا شکست طرح "کارشناسان اقتصادی" دولت محمود احمدی نژاد در هدفمندسازی یارانه ها و سر و سامان دادن به آشفته بازار اقتصاد ایران ، آنچه بیش از هرچیز سوال برانگیز و ابهام آمیز است موضوع چرخش رای مجلس در مدت کمتر از 9 ماه از زمان ارائه ی اولیه این طرح در دی ماه سال گذشته درمجلس است بطوریکه در آن زمان مجلس وعلی الخصوص نمایندگان اسم و رسم دارش حتی از مطرح شدن این طرح در صحن علنی مجلس جلوگیری کردند و بسیاری از کارشناسان اقتصادی کشور را به این گمان واداشتند که این طرح عمرش کوتاه بوده و صرفاً جنبه ی تبلیغاتی برای رئیس دولت نهم و آن هم در گیرودار انتخابات را دارد و علیرغم اصرار "بانی" اصلی آن ، به دلیل "غیر کارشناسی بودن" و نبود زیرساختهای لازم و تورم زا بودن به بایگانی مجلس خواهد رفت. اما دولت نهم پس از برگزاری انتخاباتی که همراه با اتفاقات غم انگیز بسیاری بود در اولین فرصت و در پی آرامش نسبی و زودگذر ، بلافاصله طرح را مجدداً به مجلس برد و در کوتاه زمانی کلیات آن بدون مخالفت جدی نمایندگان "مخالف دیروز" و با رای موافق اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان "موافق امروز" تصویب شده دید تا همه چیز به گونه ای دیگر رقم بخورد.
حال سوال اینجاست که در فاصله ی این چند ماهه ی پس از اولین نوبت ارائه ی طرح در مجلس در اوایل زمستان 87 چه تلاشی از سوی دولت برای متقاعد کردن طیف نمایندگان مخالفی همچون احمد توکلی و علی لاریجانی ، محمدرضا خباز ، محمدرضا عبداللهی، مصباحی مقدم و دیگرانی صورت گرفته است که از اساس با این شکل حذف یارانه ها و تحول در اقتصاد کشور مخالف بودند؟و سوال دیگر اینکه آیا کسانی که در زمان بررسی اولیه یک فوریت طرح در مجلس ادعا میکردند زیرساختهای لازم برای اجرای چنین جراحی بزرگی در کشور وجود ندارد امروز این ساختارها را آماده یافته اند؟ و یا آیا دولت محمود احمدی نژاد در فاصله ی چند ماهه ای که تمامی نگاهها معطوف به انتخابات ریاست جمهوری بوده است تغییری در مفاد این طرح صورت داده بود تا بخشی از خواست نمایندگان مخالف را برآورده سازد که حال "رای" نمایندگان گواهی باشد براین مدعا که اقناع شده اند و دیدگاههایشان لحاظ گردیده است؟ هرچند با شناختی که از احمدی نژاد در "تعامل" با قوای دیگر در کارنامه چهار ساله اش سراغ داریم بعید بنظر میرسد که رئیس دولت نهم در جهت متقاعد کردن مخالفان طرح در مجلس ، حاضر به پس گرفتن یا تغییر حتی بخش کوچکی از مواد آن شده باشد. و حتی در صورت تمایل به این تغییر در محتوای طرح آیا فرصت کافی در گیر و دار حوادث پس از انتخابات خرداد ماه برای "کارشناسان دولت" وجود داشته است تا برای طرح دوباره ی آن در صحن علنی مجلس و رفع کاستیهای مورد اشاره ی نمایندگان، "ایرادات" اساسی آن را برطرف سازند؟ از طرفی در زمان تصویب یک فوریت این طرح در مجلس ، نمایندگان بر "تغییراتی" در طرح تحول اقتصادی تاکید داشتند که بدون محقق شدن این تغییرات ، اجرای آن را غیرممکن و همراه با آثار زیانبار زیادی میپنداشتند که اجرای آن را از دید این گروه از نمایندگان غیرممکن میکرد ولی این تغییرات اکنون از سوی دولت صورت گرفته است یا قرار است در تصویب مفاد آن مجلس خود دست بکار شود و تغییرات مورد نیاز را لحاظ کند؟ و مهمترین سوال اینکه : آیا آن مردمی که زمانی قرار بود در "رفراندومی" بر اجرا شدن یا نشدن این طرح تصمیم گیری کنند انتخابشان را کرده اند؟ از میان این سوالات شاید بتوان به جرات گفت که دستکم هیچکدام از آنها پاسخ مثبتی نخواهند داشت چرا که نه شرایط سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی کشور تغییری نسبت به چند ماه پیش داشته است و نه رفراندومی برگزار شده است که در آن مردم نظرشان را در موافقت یا مخالفت با طرح ابراز کرده باشند و از طرفی هیچ تغییر عمده ای هم در مفاد طرح از سوی دولت داده نشده است تا پاسخگوی "15 سوال" کارشناسان اقتصادی باشد و نه "جلسات متعددی" احتمالاً در بحبوحه ی انتخابات و حوادث پس از آن از سوی نمایندگان برای پخته کردن طرح را میتوان متصور بود و نه حتی هیچ کدام از ساختارهای اقتصادی مورد نیاز(که نمایندگان مخالف ، آن را از شرطهای موفقیت اجرای طرح تحول میدانستند) برای کلید خوردن طرح از 9 ماه پیش تا کنون فراهم شده است ، پس پرسش اصلی اینجاست که چه اتفاق مهمی صورت گرفته است که نمایندگان را برآن داشته تا با رای بالا دستکم در مرحله ی اول روی خوشی به آن نشان دهند آیاارادهه ی مجلس یا خواست مردم و یا "اراده ای" دیگر در این میان کارساز بوده است؟ هرچند تا تصویب کامل طرح امکان تغییرات گسترده در بند بند آن را میتوان متصور بود تا شاید مجلس بنوعی "اصرار" دولت محمود احمدی نژاد در آغازطرح را با تبعات کمتری همراه کند و از خسارات اجرای این طرح ، که پیشتر مجلسیان خود آن را با شرایط فعلی کشور ناهمگون میپنداشتند، بکاهند.اما در این میان شاید نکته ای از نظرها پنهان مانده باشد و آنهم اینکه در حالیکه ظرف چند ماه قبل از انتخابات واکنشهای گوناگونی نسبت به طرح از سوی افراد و شخصیتهای داخل و خارج مجلس صورت گرفت رئیس دولت نهم از "صحه ی" رهبر بر این طرح خبر داد تا پشتوانه ی محکم این طرح را به مخالفانش در مجلس نشان دهد.
برای پاسخ به این پرسشها شاید بی مناسبت نباشد اگر رفتار مشابهی از مجلسیها را با شرایط پیش آمده در هنگام تصویب کلیات طرح هدفمندسازی یارانه ها مقایسه کنیم تا تصویر بهتری از "تصمیم" مجلس در ذهنمان داشته باشیم. شاید بهترین و تازه ترین نمونه برای چنین مقایسه ای ، موضوع مهمی همچون "رای اعتماد" نمایندگان مجلس به وزرای معرفی شده از سوی محمود احمدی نژاد باشد که در طی آن علیرغم مخالفتهای شدید طیف گسترده ای از نمایندگان اصولگرا و هم جناح با وی و برغم تمامی خشونتها و اعتراضات گسترده مردمی به نتایج انتخابات، در نهایت منهای سه وزارتخانه تمامی افراد معرفی شده رای اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان را از آن خود کردند و علیرغم تمامی تضادها و نخواستنهای نمایندگان ، تنها به خواست و فرموده ی "مقام عظمای ولایت" و با سرانگشت اشارتی ، نمایندگان مردم در مجلس (حتی با تمام شک و تردیدها در مورد نتایج انتخابات مجلس هشتم) ، خواست "رهبر معظم انقلاب" را بر تشخیص خود و صلاح موکلانشان مقدم دانستند تو گوئی که آنان وکیل رهبر بودند و نه وکیل ملت و به گفته ی باهنر یکی از اعضای صاحب نام مجلس ولایتمداری خود را به اثبات رساندند و در مجلسی که قرار بود بحثهای چالشی بر سر کفایت و لیاقت افراد معرفی شده از سوی محمود احمدی نژاد صورت بگیرد همگان مواجه با "بی اعتنائی" و "سردی" فضای مجلس و از طرفی "رای بالای" خوش نشینان آن شوند تا پس از انتخابات مناقشه برانگیز ریاست جمهوری ولو اگر ذره ای هم در میان معترضان کور سوی امیدی به مجلس وجود داشت تا از جایگاه مهمترین نهاد دموکراسی ، به عدالت با موضوع احقاق حقوق مردم در مواجهه با دولت برآمده از انتخابات رفتار شود اما این امر میسر نگردید تا آنکه محمود احمدی نژاد و یارانش مجبور به جنگیدن در دو جبهه از یک سو با معترضین به انتخابات و از سوی دیگر با "خودیهای" معترض به عملکرد دولت نباشند و درانتها "رای بالای" نمایندگان به معرفی شدگان با مهر "ولایتمداری" ممهور گردد. از این منظر اتفاق تصویب کلیات طرح هدفمندسازی یارانه ها و " بی اعتنائی" مخالفتهای نمایشی و در نهایت هم "رای بالای" نمایندگان در بهارستان،موضوع تشابه این دو اتفاق مهم پس از انتخابات را در ذهنها متبادر میکند. موضوع "دستور از بالا-اجرا از پائین" که در آن بازهم مجلس "ولایتمدار" را در آزمونی بازنده کرد که اینبار نتایجش در صورت "تصمیم" نادرست مجلسیها، زندگی و سرنوشت میلیونها انسانی را که حتی در شرایط فعلی نیز از فقر اقتصادی بشدت رنج می برند تحت الشعاع قرار خواهد داد و چه بسا تا فروپاشی کامل بسیاری از خانواده ها پیش برود و آشفتگی هر چه بیشتر این آشفته بازار و حتی به مرگ این "بیمار" را بدنبال داشته باشد.
لذا از این جهت این شک و شبهه را در ذهن ایجاد میکند که چه بسا " ردپای مقام معظم رهبری" این بار هم در تصویب کلیات طرح هدفمندسازی یارانه ها وجود داشته باشد تا یکبار دیگر این طرح هم همانند آن دیگری ممهور به مهر "ولایتمداری" و مطابق با خواست "معظم له" باشد تا مبادا محمود احمدی نژاد در پروژه ی "اسلامی کردن" اقتصاد ایران با مشکلی مواجه شود و باز هم "اراده ای" از بالا و" اجرائی" دیگر از پائین در کار باشد.چرا که در هنگام تصویب کلیات طرح هیچکدام از نمایندگان مخالف سرشناسی همچون توکلی رئیس مرکز پژوهشهای مجلس یا عبداللهی رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مخالفتی نکردند تا طرح تحول اقتصادی در اولین گام توام با موفقیت برای "بانی" آن باشد. در این وانفسا آنچه که کمتر از هر چیز اعتباری دارد حقوق مردمان این دیار است و تاسف از آن حیث که دیگر بار ایران بیشتر و بیشتر در گرداب "استبداد" فرو میرود و طعم تلخ خودکامگی حاکمانش را میچشد و از دیگر سوی نیز مجلسی که زمانی گمان میرفت در " راس امور" خواهد بود به جایگاهی برای "ولایتمداری" و به رخ کشیدن میزان پایبندی به ولایت مبدل شده است و نه مکانی برای دفاع از حق و حقوق ملتی رنج کشیده از جور" استبداد دینی" و بجای آنکه پاسدار حق "وکلای" خود باشد به محلی برای "تضییع" حقوقشان بدل گردیده است. و دخالت احتمالی رهبری در تصویب کلیات این طرح ، باز هم بر بی اثر بودن دیدگاه نمایندگان در مقابل خواست و اراده ی ولایت فقیه مهر تائید دیگری زد تا همچنان مردم ایران زمین در تلاش برای احقاق حقوق پایمال شده و نادیده انگاشته شده شان استوار تر و ثابت قدمتر گام بردارند و بر عهدشان بر زدودن زنگار استبداد و خودکامگی وفادارتر از پیش پایفشاری کنند.

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

خاتمی شایسته تر بود یا اوباما؟

جایزه ی صلح نوبل به باراک اوباما رسید.خبری که حتی اوباما را نیز شگفت زده کرد.قصد این نیست که اعطای این جایزه را با اهداف سیاسی از سوی بنیاد نوبل پیوند بزند چرا که این جایزه جنبه ی نمادین داشته و ادای احترامیست به تلاشها برای صلح اما اولین سوال در ذهنم اینگونه نقش بست:آیا اهدا کنندگان ، مستحقتر و شایسته تر از اوباما خدمتی به صلح جهانی کرده باشد کسی را نیافتند؟ از دید این حقیر شاید اگر بخواهیم فردی را شایسته تر از برنده ی فعلی مثال بزنیم ابتدا باید دلایل این انتخاب را بربشمریم تا دیدگاهها و استدلالهای منتج به انتخاب اوباما را بهتر و دقیقتربشناسیم.بنیاد نوبل دلایل انتخاب اوباما را "تقویت دیپلماسی" و "امیدبخشیدن به مردم" نام برده است. دلایلی که در نگاه اول برای فردی در سطح و جایگاه ریاست جمهوری آمریکا دستکم در مقایسه با برندگان پیشین این جایزه منجمله خانم شیرین عبادی به نظرنوعی کلی گویی و ساده انگارانه میرسند.
اما از جهت دیگری هم میتوان به موضوع نگریست و آن را کنکاش کرد فرض کنیم از شما بخواهند که از بین شخصیتهای شناخته شده ی کشور خودتان فردی را به بنیاد نوبل معرفی کنید تا جایزه صلح نوبل به یک نفر از بین مجموع معرفی شدگان از سراسر جهان اعطاء شود : شما دربین ایرانیان چه کسی را بیش از دیگران مستحق دریافت این جایزه میدانید و با کدام استدلالها و دلایل و سوال مهمتر اینکه فرد موردنظر شما نسبت به برنده ی فعلی چه خدمات بیشتری به صلح جهانی کرده است؟
شاید بسیاری از شما بر سر یک نام با تامل بنگرید و آن فرد کسی نیست جز محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین ایران و کسی که از او بعنوان پرچمدار امید به اصلاح و تغییر در ایران یاد میشود. کسی که برای دعوتش به نامزدی ریاست جمهوری دهم تلاشهای زیادی شد کسی که زیر سختترین فشارها و تهدیدها چندین سال ایران وایرانیان را به تغییرات گسترده امیدوار کرد کسی که طرح گفتگوی تمدنهایش بارقه ی امیدی برای "صلح جهانی" بپا کرد ، فردی که سختترین و تندترین تهمتها را بجان خرید و حتی تا پای جانش هم رفت اما از آرمانش دست نکشیده است. انسانی که از سوی جاه طلبان و زورمداران و مستبدان داخلی به مرگ تهدید شد لیکن پا پس نکشید و همچنان به منطق گفتگو و تعامل پایبند است و "امید را به مردمانش" نوید میدهد و در گستره ای وسیعتر دیرگاهیست که جهانیان را به "صلح" دعوت میکند و در این راه با بسیاری از بزرگان عالم سیاست و علم بر سر یک میز به گفتگو نشسته است و از این منظر شخصیتی جهانیست با سابقه ای چند ساله که در راه کسب آن مرارتها کشیده و رنجها به جان خریده.
حال سوال اینجاست که آیا این شخصیت جهانی با طرح "گفتگوی تمدنها" و تلاش برای رهائی مردمانش از یوغ استبداد دینی داخلی که تا پای جان هم از این "امید" دست نشسته است از دید بنیاد نوبل دور مانده است یا اساساً سخنرانیهای اوباما در این مدت 10 ماه از ریاست جمهوریش و شاید کمی پیش از آن ، آنقدر مفید فایده واقع شده که تلاشهای چند ساله ی محمد خاتمی از چشم اعطاءکنندگان پنهان مانده است.نگاهی به عملکرد چند ماهه ی باراک اوباما نشان میدهد که وی نیروهایش در جنگ افغانستان را افزایش داده در موضوع عراق با کاهش نیروهای آمریکا و خروج برنامه ریزی شده ی آنها موافقت کرده است اما در مواجهه با برنامه اتمی ایران و کره شمالی (صرفنظر از واکنش این دو کشور) توفیقی کسب نکرده است و در موضوعات داخلی هم در مقابله با بحران مالی به توفیق آنچنانی از دید بسیاری از ناظران دست نیافته است. کارنامه ای متوسط از دیدگاه بسیاری از مفسران و تحلیلگران . حال با این تفاسیرمیتوان گفت مردم افغانستان و عراق و کره شمالی و شاید حتی ایران از این "امید بخشی" سهمی نداشته اند. در مورد کشورمان شاید حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری مهمترین چالش موردنظر مردم ایران باشد چرا که بسیاری از ایرانیان به محکوم کردن حکومت جمهوری اسلامی در نقض حقوق بشر و برخوردقاطع و بر اساس قوانین بین المللی با ناقضان حقوق بشر بویژه پس از انتخابات مناقشه برانگیز چشم دوخته اند تا ببیند که آمریکا که دیرگاهیست خود را مدافع حقوق بشر در جهان میداند و تا پیش از ریاست جمهوری اوباما بارها ایران را در زمره ی بزرگترین نقض کنندگان حقوق بشر قرار داده است آیا در مذاکرات احتمالی برسر موضوع برنامه هسته ای ایران ، "نقض حقوق بشر" را کنار میگذارد تا ایران را خلع سلاح اتمی کند یا به زبان ساده تر آیا رئیس جمهور آمریکا و برنده ی صلح نوبل از نقض حقوق بشر به سادگی عبور میکند تا منافع آمریکائیها را تامین کند؟ درآن صورت تکلیف "امید بخشی به مردم" ایران چیست؟ و آیا این "امیدبخشی" مورد نظر اعطاء کنندگان منحصر به آمریکائیهاست؟ واز سوی دیگر اگراوباما به این "امیدبخشی" وفادار بماند آنگاه موضوع "منافع و مصلحتهای آمریکا" چه سرانجامی خواهد یافت؟ از این منظر شاید بتوان گفت بیش از آنکه اوباما بر سر دو راهی قرار گرفته باشد این بنیاد نوبل است که خود را در مخمصه ای قرار داده که احتمال زیر سوال رفتن "انتخابش" را بهمراه دارد.
اما خدمات ارزشمند محمد خاتمی به "صلح جهانی" با طرح شعار گفتگوی تمدنها و طرح دیدگاهها و عقایدش در این رهگذربر کسی پوشیده نیست و البته تلاش او در سختترین شرایط داخلی برای احیای "امید" در دل مردمان ایران زمین هم خود گواه دیگریست بر شایستگی او در اعطاء عنوان "مرد صلح". باراک اوباما در کمتر از 10 ماه با سخنانش "امید" به مردمش بخشیده و " دیپلماسی" را " تقویت" کرده است حال آنکه خاتمی که تهدیدها و فشارهای بسیار طاقت فرسائی را پشت سر گذاشته است و در مواردی حتی از سوی یک روزنامه به مرگی همچون بی نظیر بوتو تهدید شده و درهواپیمایش (اهواز-تهران پیش از انتخابات اخیر) بمبگذاری شده و قصد جانش را بخاطر آرمانش کرده بودند به آن اندازه شایسته دریافت این جایزه ی نمادین از سوی بنیاد نوبل نبوده است. بیاد می آورم که برای احیای چهره ی ایران در سال 1376شمسی کمتر کسی امیدی داشت اما سیاست "تنش زدایی" خاتمی و همفکرانش به یکباره ایران را دوست بسیاری از کشورهای منطقه و جهان کرد که این مهم خود بارقه ای از "امید" در دل میلیونها "ایرانی" ایجاد کرد و تلاشهای بی پایانش در این راه سخت و دشوار بارها مورد تقدیر مجامع علمی و دانشگاهی قرار گرفته است و او که همیشه از "صلح جهانی" سخن رانده است و در این راه بزرگترین دشمنانش را به گفتگو دعوت کرده است و به گواه بسیاری از بزرگان عالم سیاست شخصیتی تاثیرگذار در معادلات منطقه و جهان به حساب می آید و در مواردی از او بعنوان فرد مورد اعتماد بسیاری از سردمداران منطقه و جهان یاد میشود آیا خدماتش کمتر از باراک اوباما بوده است بالواقع از دید شما کدامیک استحقاق بیشتری برای دریافت این جایزه داشته اند خاتمی یا اوباما؟

تاریخچه ی عکاسی در ایران

نخستین ها در تاریخ عکاسی ایران

نخستین عکاس ایرانی
نخستین مرد عکاس ایرانی را برخی پژوهشگران تاریخ عکاسی ایران شاهزاده ملک قاسم میرزا دانسته‌اند که به روش داگروتیپ بر روی صفحه نقره عکاسی می‌‌کرده است.و عده ای ناصرالدین شاه قاجار را نیز به سبب علاقه بسیار او به این فن، از آغاز گران ایرانی عکاسی برشمرده اند.شاه عکاسی را از عکاسی فرانسوی به نام "فرانسیس کارلهیان " که به همراه فرخ خان امین الدوله برای اموزش و ترویج عکاسی به ایران آورده شده بود،آموخت. اعتماد السلطنه در کتاب خاطراتش بارها به عکاسی توسط شاه اشاره کرده است. در آلبوم خانه کاخ گلستان نیز عکس‌های بسیاری موجود است که عکسبرداری آنها توسط ناصرالدین شاه انجام گرفته است.آقا رضا عکاسباشی، حسنعلی عکاس، آقایوسف عکاس،امیر جلیل الدوله قاجار، میرزا احمد صنیع السلطنه، ابوالقاسم ابن محمد تقی نوری، میرزا ابراهیم خان عکاسباشی، آنتوان خان سوریوگین و عبدالله قاجار از دیگر عکاسان پُرکار و نامدار دوران قاجار به شمار می‌‌آیند که نمونه آثار آنان در میان مجموعه‌های باقیمانده از دوران قاجار و نزد اشخاص، به فراوانی دیده می‌‌شود

نخستین عکاسی در شب در ایران
نخستین عکاسخانه‌ای که توانست در شب عکس برداشته و بر آن تبلیغ بکند عکاسخانه "محمد جعفر خادم" نزدیک چهار راه حسن آباد بود، (تا آن زمان بجز در روز و توسط نور آفتاب گرفتن عکس مقدور نبود). وی با به کار گیری نور مصنوعی چراغ‌های الکتریکی توانست در عکاسخانه خود که تا آن زمان فقط با استفاده از نور روز عکس برداری امکان‌پذیر بود، امکان عکس برداری در محیط بسته عکاسخانه را در روز و شب فراهم کند. عکس برداری به این روش به دلیل به کارگیری نیروی الکتریسیته بسیار گران و تقریباً 3برابر قیمت عکس‌هایی بود که در نور روز گرفته می‌‌شد.

نخستین کسی که عکس را به روش صفحه ی نقره‌ای "داگروتیپ"چاپ کرد
نخستین آغاز گران عکاسی در ایران، اروپاییانی از کشورهای روسیه، فرانسه، اتریش و ایتالیا بودند که در مدرسه دارالفنون نیز تدریس می‌‌کردند. عکاسی نیز پس از 1860 در برنامه‌های درسی دارالفنون گنجانده شد. نخستین خارجی که در ایران با روش صفحهٔ نقره عکسبرداری کرد دیپلمات جوان روسی به نام نیکلای پاولوف بود. پس از وی ژول ریشار فرانسوی نیز که در حدود سالهای 1844-1846 به ایران آمد با این روش عکسبرداری کرد و سپس در دارالفنون به تدریس زبان فرانسه پرداخت وی پس از آنکه دین اسلام را برگزید، نام "میرزا رضا خان" را برای خود انتخاب کرد. " کرشیش" اتریشی معلم توپخانه دارالفنون و فوکتی ایتالیایی نیز از نخستین کسانی بودند که دست به تجربیاتی اندک در عکاسی زدند. در کتاب المآثروالآثار تالیف محمد حسن خان اعتماد السلطنه که به سال 1307 قمری تالیف یافته است مطلبی با عنوان ترویج علم و عمل عکس به این شرح آمده است که خالی از خطای تاریخی در برشمردن وقایع صحیح تاریخ عکاسی ایران نیست. " علم عکاسی که از شعب علوم طبیعی است، در این عهد [ناصری] جاوید مهد،رواج گرفته و انتشار یافت. اگر چه نمونهً آن در اواخر سلطنت مرحوم محمد شاه به دست ریشارخان[!!!؟] سرتیپ، معلم زبان فرانسه و انگلیسی و غیره ارائه شد، اما اصل شیاع و تکمیل این صنعت و انتشار عمل عکس را که مسیو ریشارخان آورده و بر روی صفحه نقره‌ای می‌‌انداختند، اسمش را داگئروتیپ می‌‌گفتند به اسم شخصی است که مخترع آن بود... اینک شمارهً اساتید عکاسین و مواقع عکاسخانه‌ها در دارالخلافه طهران و سایر بلاد معظمهً ایران صعوبت واَشکالی به کمال دارد" بدین ترتیب، می‌‌توان گفت که عکاسی در اواخر حکومت محمد شاه قاجار یعنی در سالهای قبل از 1264 قمری که ناصرالدین شاه قاجار به سلطنت رسید به ایران وارد شده است. درست بعد از سه سال که از اختراع عکاسی به روش داگروتیپ در فرانسه گذشته بود، این پدیدهً نوظهور به کشور ایران راه پیدا کرد. عکاسی، پس از به سلطنت رسیدن ناصرالدین شاه با توجه به اشتیاق فراوان شاه، دوران پیشرفت و تعالی خود را تا مرزهای هنر گسترش داد.

اولین عکاس خانه عمومی در ایران
در آغاز رواج فن عکاسی در ایران،نخستین عکاسخانه در تهران عکاسخانهً مبارکهً همایونی در کاخ گلستان بود که به فرمان ناصرالدین شاه و برای امور شخصی و دولتی در دربار ایجاد شده بود که همگان به آنجا راه نداشتند. اما پس از چندی نخستین عکاسخانه برای استفاده عموم به فرمان ناصرالدین شاه در تهران تأسیس شد. در روزنامه دولت علیه ایران که به سال 1285 هجری قمری منتشر شده، اعلانی در باره تأسیس این عکاسخانه عمومی به شرح زیر آمده است:

چون اغلب مردم زیاده از حد مایل و راغب هستند که عکس خود را بیاندازند و در عکاسخانهً مبارکهً دولتی همه کس نمی‌توانست برود و عکس خود را بیاندازد،عکاسباشی "عباسعلی بیگ" آدم خود را، که مدتها در زیر دست او بوده و تربیت شده و در عکاسی کمال مهارت را پیدا کرده بود،قرار گذاشت در خیابان جباخانهً مبارکه(باب همایون کنونی) حجره‌ای ترتیب واسباب عکاسی آماده نماید تا هر کس را میل انداختن عکس خود باشد، درآنجا رفته عکس بیاندازد و قیمت آن هم موقوف به بزرگ و کوچکی عکس است: عکس بزرگ یکی چهار هزار "دینار" است تا دوازده عدد. پس از آن، هر کس زیادتر طالب باشد، یکی سه هزار دینار است، عکسکوچک یکی دوهزار دینار است تا دوازده عدد. بعد از آن هر کس زیادتر بخواهد، یکی سی "شاهی" است." از این تاریخ به بعد، گشایش عکاسخانه‌ها در تهران و سایر شهرهای بزرگ ایران مانند اصفهان، مشهد، شیراز، تبریز و رشت رو به فزونی بوده است چنانکه اعتماد السلطنه در کتاب المآثر والآثار که تاریخ چهل سال فعالیت‌های سیاسی،فرهنگی و اجتماعی دوران ناصری را در بر دارد، تعداد عکاسخانه‌ها و استادان عکاسی را در تهران و سایر بلاد ایران بسیار زیاد و خارج از حد شمارش، نوشته است."

نخستین عکاسان زن ایرانی
نخستین عکاسان زن ایرانی را باید در میان زنان حرمسرای ناصرالدین شاه قاجار که خود شیفتهٔ این فن بود جستجو کرد. در برخی از آلبوم‌های ناصری که در آلبوم خانه کاخ گلستان موجود است، آثاری از این زنان عکاس که به طور تفننی به عکاسی می‌‌پرداخته‌اند دیده می‌‌شود. اما نخستین زن ایرانی که به صراحت بر عکاسی او اشاره رفته، عزت ملک خانم ملقب به "اشرف السلطنه" همسر محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات دوران ناصری است که عکاسی را از "شاهزاده محمدمیرزا" پسر عموی خود فرا گرفته است. اعتمادالسلطنه در کتاب ارزشمند خود، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه که شامل وقایع چهل سال زندگی پر ماجرای وی در دربار ناصرالدین شاه است، بارها به عکاسی وی اشاره کرده است. شرح روشنگری را نیز یکی از بستگان اشرف السلطنه در مقدمه چاپ‌های بعدی این کتاب در معرفی اشرف السلطنه و فعالیت‌های او از جمله عکاسی نوشته است. از دیگر عکاسان زن ایرانی می‌‌توان به زنان خانواده معیر الممالک اشاره کرد که به لحاظ آشنایی معیر و دارا بودن عکاسخانه‌ای مجهز در منزل شخصی امکان عکسبرداری توسط زنان وی فراهم بوده است. دو تن از زنان دوران ناصری نیز به نام‌های فاطمه سلطان خانم همسر میرزا حسنعلی عکاس و عُذرا خانم همسر آقا یوسف عکاس که از عکاس باشی‌های شاه بوده‌اند به عکاسی می‌‌پرداخته اند. همسر و دختر آنتوان خان سوریوگین، عکاس نامدار دوران ناصری تا رضا شاه را نیز باید در شمار نخستین زنان عکاس در ایران آورد
_________________

نخستین عکاس آثار تاریخی ایران

لوئیجی پشِه سرهنگی از اهالی "ناپل"ایتالیا و معلم پیاده نظام ارتش ایران که خود عکاسی پرشور و شوق بود، در 1848 به ایران مهاجرت کرد تا فرماندهی کل قوای پیاده نظام ایران را بر عهده گیرد. وی نخستین عکس‌ها را به روش کلودیون تر از آثار باستانی تخت جمشید و برخی مناظر شیراز گرفته است. پشه این عکس‌ها را با هزینه خود و در سفری که به فوریت " به طرز چاپاری" به شیراز رفته گرفته و در آلبومی به ناصرالدین شاه قاجار اهدا کرده است. این آلبوم که قدیم‌ترین آلبوم موجود در آلبوم خانه کاخ گلستان است نمونه‌های دیگری نیز در کتابخانه‌های مشهور دنیا دارد. آلبوم پشه از جهات بسیاری قابل اهمیت است. این آلبوم اولین گزارش تصویری و نخستین عکس‌های مستند و اولین عکس‌ها از آثار باستانی را در خود جای داده است.

نخستین انجمن عکاسی

از جمله مهم‌ترین و چشمگیرترین فعالیتها در زمینهً عکاسی در ایران، تاًسیس انجمن عکاسی آبادان در سال 1337 است. این اقدام، اولین گام برای ایجاد کانون فعالیت سازمان یافتهً عکاسی در ایران بود که سعی در پرورش ذوق علاقه مندان به عکاسی در قالب سازمانی دولتی (شرکت ملی نفت ایران)داشت.

نخستین مقاله در مورد هنر عکاسی به زبان فارسی

در سال 1319 هجری قمری یعنی حدود شصت سال بعد از پیدایش هنر عکاسی در ایران، برای اولین بار مقاله‌ای تحت عنوان آقا احمد ما عکاسی می‌‌کند در کتابی به نام سفینهً طالبی که به کتاب احمد معروف است، توسط " عبدالرحیم بن ابوطالب نجار تبریزی" چاپ و منتشر شد که به زبانی ساده و همه فهم، نکات علمی و فنی عکاسی را به شکلی که در آن زمان رایج بود در قالبی داستان گونه تشریح می‌‌نمود. در قسمتی از این مقاله آمده است: " احمد آنها را استمالت می کند که روی کرسی بنشاند و عکس بردارد. هیچکدام راضی نمی‌شدند ... بالاخره، ماهرخ راضی شده به کرسی نشست. احمد گفت حرکت نکن ... و بعد رفت سرپوش ماهوت دستگاه عکاسی را برداشت و نگاه کرد که ماهرخ چطور نشسته است. بعد یکدفعه پایش را به زمین زد و دستش را تکان داد و همان طور سر پوشیده صدا نمود: خانم آرام باش مرا معطل نکن. ماهرخ گفت: من حرکت نمی‌کنم. احمد گفت دروغ می‌‌گویی. تا ماهرخ این حرف قبیح را از برادرش شنید از کرس پایین آمد و تغیر نمود که احمد چرا نسبت دروغگویی به من داد ... احمد گفت: چون ماهرخ را از همه زیاده دوست دارم، می‌‌خواستم عکس او را بردارم و نشاندم به کرسی رفتم نگاه بکنم دیدم معلق نشست ... و عمل مرا ضایع کرد...". در اینجا نویسنده این مقاله در تشریح دوربین عکاسی، آن را چنین توصیف نمود: " دستگاه عکاسی که کامیراوبسکور باشد قوطی مربعی است نصفش ثابت و نصف دیگرش را به واسطهً پرده های فنری می‌‌شود قصیر و طویل نمود. در سر سه پایه منصوب است. داخل آن را رنگ سیاه زده‌اند و از تابش روشنایی محفوظ میدارند. شیشهً مدوری در منظرهً آن نسب شده است، سرپوشی و پیچی دارد که به واسطه آن شیشه را قبض و بسط می‌‌دهند آن را شیشه جامعه گویند. ذرات شعاع جمع شده منکسراً به شیشهً جاذبه که در مقطع اندرونی قوطی مربع است، می‌‌رسد و در آنجا صورت می‌‌بندد ... ". این مقاله به تحقیق اولین مقاله‌ای است که به زبان فارسی نوشته شده و دارای جنبهً آموزشی می‌‌باشد و چهارده سال پس از انتشار آن، یعنی در سال 1313 هجری قمری اولین کتاب علمی و آموزشی توسط مسیو پاپاریان انتشار یافت که طی آن تشریح فنی کاملی از وسائل و تکنیکهای عکاسی و ظهور فیلم و چاپ عکس به دست آمده و از نظر تاریخی برای کسانی که بخواهند دربارهً تاریخ عکاسی ایران مطالعه و تحقیق نمایند جالب و با ارزش است
منبع: سایت دی جی هاوس